اینگونه مرا نظاره نکن خـــاتون من..........
ما هر دو دردی مشترکــــــــــــ داریم.........
تو آواره ی جیب خانواده ات،من آواره ی خواسته های دلم....!!!!!!!!!!!!!!!!
اینگونه مرا نظاره نکن خـــاتون من..........
ما هر دو دردی مشترکــــــــــــ داریم.........
تو آواره ی جیب خانواده ات،من آواره ی خواسته های دلم....!!!!!!!!!!!!!!!!
فاتحه ام را همه وقتی خواندند که خیانت تو سادگی ام را فریاد کشید....
فاتحه تو را چه کسی خواهد خواند،وقتی قاضی خداست؟؟!!!!!!!!!!!!!!.............. .
می دانی؟؟؟....!!!
این روزها سیر میخندم.........!!!....بی تظاهر....از ته دل...
..................................................
درست مثل وقتی که در آغوش دیگری از شادی حالت را نمی فهمیدی....!!!!!!
آوارگی را وقتی فهمیدم که کفش هایم نیز برایم سنگینی می کرد،انگار...
کفش هایم دیگر تحمل راه رفتن در خرابه های ذهنم را ندارند...
ذهنـــــم عجیبـــــ نا همــــــوار استــــــــ...
راهی باید یافت...
قفسی ساخته ام باز...!!!!
اما اینبار با خاطره هایی که من را یاد حماقت هایم می اندازد..!!!
و اما حماقت هایی که تو تا ابد مسؤل آن خواهی بود..!!!
خدا لبخند می زند و من همچنان گرم لبخند کسانی هستم که مرا دلقک می خوانند...!!!
و اوست خدایی که بارها مرا خواند..!!
اما من فقط دست خطی از آن را...!!!